انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس از سال ۱۳۸۰ علاوه بر گرد آوری و ساماندهی آثار عکاسی مربوط به انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، به انتشار تخصصی و حرفهای کتب نفیس عکس پرداخته است. دورهی کتابهای “عکاسان جنگ”، حاوی آثار عکاسانی است که به موضوع جنگ عراق علیه ایران و جنگهای معاصر پرداختهاند. انجمن تصمیم دارد این مجموعه ها را منتشر و در دسترس همگان قرار دهد؛ مجموعهای که مشتمل بر نوع نگاه، سبک شخصی، اطلاعات صحیح عکسها و شناخت عکاس های جنگ است. امید است این دوره کتابها، بیانگر گوشهای از سخت ترین روزهای تاریخ معاصر و به یادماندنی ترین حماسه های مقاومت مردمی که با جنگ روبرو شدهاند، باشد.
این کتاب حاوی مجموعه ای از تصاویر مربوط به جنگ ایران و عراق است که بین سال های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ از دریچه دوربین کاظم اخوان به ثبت رسیده است.
سعید صادقی در مطلبی پیرامون کاظم اخوان و عکس هایش اینگونه سخن را آغاز می کند:
“او جان خود را همیشه نادیده میگرفت تا در بستر عکسهایش حقیقت جنگ را دریابد .”
و ادامه می دهد:
“نام کاظم اخوان برای من یادآور شرایط سخت و طاقت فرسای عملیات آزادسازی شهر بستان در زیر فشار آتش توپخانه ی دشمن، بمباران های هوایی و شلیک مستقیم تانک ها و خمپاره های ارتش عراق در آذر سال ۱۳۶۰ است.
من در حین عکاسی کردن در یک صبح سرد در محور عملیاتی دهلاویه – سرپل سابله بر اثر انفجار گلوله خمپاره بر زمین یخ زده کوبیده شدم و در حالی که چند ترکش ریز بر تنم فرو رفته بود او را برای اولین بار دیدم. در اطرافم، پیکر چند شهید و مجروح بر زمین پهن شده بود و داغی خون های جاری شده شان به زیر تنم از سوز سردی زمین میکاست. در لحظاتی که در پریشان حالی و اضطراب بند دوربین عکاسی ام بر گردنم پیچ خورده بود و نفسم به سنگینی هر چه تمام تر از سینه ام بیرون می آمد دستی بر شانه ی راستم چسبید و از زمین بلندم کرد.
او با کمک یک نفر مرا در کنار چند مجروح در پشت یک ماشین تویوتا گذاشتند و من خوب آن لحظات شیرین را با لبخندهایی که از درون چشمهای کاظم موج میزد به یاد دارم. به خاطر دارم که دوربینم را داخل کیف عکاسی ام گذاشت و رفت پشت فرمان و توی جاده ی باران خورده و لیز منطقه به راه افتاد. تنم در کنار مجروحان به هم فشرده و همراه با صدای ناله هایشان به بیمارستان شهر سوسنگرد رسید و من دیگر آن پسر صبور و نترس را تا زمان فتح خرمشهر ندیدم.
غروب یکی از روزهای اردیبهشت ۱۳۶۱ در مرحله ی دوم عملیات بیت المقدس برای آزادسازی شهر خرمشهر زیر غرش و باران گلوله ها و بمباران حجیم و خشن عراقی ها در نزدیکی جاده ی کوشک، تازه تن خسته ام را به اتاقک سنگر عراقی ها تکیه زده بوده و کف زمین ولو شده بودم که کاظم از راه رسید. منطقه ی جنگی با بوی باروت پر شده بود و نیروهای تازه نفس می آمدند و پشت خاکریزهای جدید قرار می گرفتند. من کیف دوربینم را محکم در آغوش گرفته و در خود فرو رفته بودم و به چهره آرام و خندان کاظم اخوان نگاه می کردم. خورشید پشت به ما کرده و به سرعت در حال غروب کردن بود و ما در آن آشفتگی کنار هم نشسته و به تماشای غوغای غرش های سنگین گلوله ها و بازی نورهایشان در آسمان مشغول بودیم.
چند روز در صمیمیت در کنار هم عکاسی کردیم و با پای پیاده با رزمندگان دیگر به سمت خرمشهر می رفتیم. او مثل برق در جانم نشسته و خندق درونم که از وحشت دیدن پیکرهای متلاشی و خون های جاری شده بر خاک هر لحظه عمیق تر میشد را با نگاه و سکنات آرامش بخشش التیام می بخشید. دلهره های درونم مثل آب جاری رودخانه ها بیرون ریخته می شد و او در تمامی لحظات با گام های جدی در میدان جنگ برای ثبت لحظه ها جان خود را با همه وجودش نادیده میگرفت تا در بستر عکس هایش حقیقت جنگ را دریابد و من با نگاه های دزدکی به لحن و فرم عکاسی او و جست و خیزهایش در دل وقایع نگاه می کردم و می دیدم که چگونه در نزدیکی مرگ با آرامش چشم خود را به ویزور دوربین چسبانده بود تا سوژه اش را با حجم مرگ ترکیب کرده و در آغوش قاب عکس بنشاند.
امروز من با گذشت نزدیک به چهار دهه به یاد جهان و نگاه صادقانه ی عکاسی کاظم و با عبور از تونل رنج و زخم های جنگ در آرزوی دوباره دیدن آرامش نگاه چشمان او هستم. آخرین تصویری که از او به یاد دارم مربوط می شود به بعد از ظهر روز سوم خرداد ۱۳۶۱ روزی که خرمشهر دوباره به تن سرزمین ایران چسبید. او در منطقه ای که عراقیها از وحشت نیروهای ایران ماشینها را مثل درختان کاشته بودند؛ با قامتی ایستاده و دوربین توی دستانش در حال عکاسی بود و من در آن لحظه تصویری از او را برای خودم ثابت کردم و هرگاه به آن خیره میشوم احساس آن فتح بزرگ دوباره جانم را فرا می گیرد…”
این کتاب در قطع خشتی با جلد شمیز و در 168 صفحه مصور به چاپ رسیده است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.