کتاب خواهر خورشید دربرگیرنده عکس های امیر حسامی نژاد از حرم حضرت فاطمه معصومه (س) است که در سال های 1384 تا 1389 عکاسی شده اند.
امیر حسامی در آغاز کتابش مطلبی را بدین شرح به رشته تحریر درآورده است:
“قاب سیاه و سفید کودکی های من و تمام آدم هایی که مجاور بارگاه بانو هستند. صبح ها با سلام به گنبد طلایی اش رنگ می گرفت. خانه ما جایی بود که با چند پیچ کوتاه می توانستی خودت را ناگهان روبروی گلدسته های ایستاده حرم ببینی. گلدسته هایی که فکر می کردی مثل یک آدم قدبلند انتهای خیابان ایستاده اند و دارند برایت دست تکان می دهند و تو ناگزیر بودی که سلام کنی، دست تکان بدهی، دست به سینه تا کمر خم شوی. وقتی سرت را بالا می گرفتی برق لبخند گنبد طلایی دلت را جلا می داد و این گونه بود که روزهایت شروع می شد. از همان اول دل مشغولی های کودکانه ام زل زدن به ویترین عکاسی حرم نما بود و عکس های سیاه و سفیدی که تاریخ را در شهرم روایت می کرد. چقدر دلم این عکس ها را می خواست؛ زل زدن به حرم، کبوتر شدن، پرواز دور گنبد، لابلای گلدسته ها، چقدر دلم می خواست. این سالها، بانـو چـنـان بـه مـن لطف کرده است که نمی توانم فراموشش کنم. حالا که برای شما می نویسم حافظه دوربینم پر است از قاب هایی که آرزوی دیدنش را داشتم. به عکس ها که نگاه می کنم، خودم را کودکی می بینم پشت ویترین عکاسی حـرم نـمـا . چشم هایم همان برقی را می زند که آن روزها شوقی عاشقانه را به جانم می ریخت. اصلا صاحب این عکس هـا مـن نیستم همین مردمی هستند که می آیند حرم کبوتر شوند. من به کبوتر شدن مردم عشق می ورزم. از همان روزهایی که لب خیابان سلام می دادم تا امروز آرزویم ایـن بـود کتاب عکس حرم را رونمایی کنم و حالا که آرزویم برآورده شده است می خواهم بال دربیاورم مثل کبوترها … بانو جانم ! ایـن بـار زیارت نامه ات را از روی قاب هایی می خوانم که ارادت عاشقانه یک شهر در آن جاری است. خاتون ! عکس های من، عکس های من نیست. لطف شماست که برمن باریده است … کریمه بانو! اینکه سرم پایین است … اینکه چشم هایم سنگفرش ها را مرور می کنم برای این است که می خواهم هر بار سرم بالا می گیرم تو را تازه تر ببینم در قاب هایی نـو …. بانو ! ایـن پلک زدن های عاشقانه را از من نگیر!”
این کتاب در قطع خشتی با جلد سخت و کاور گلاسه با صفحات رنگی به چاپ رسیده است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.